فریاد مهتاب
علی(ع) کنار قبر فاطمه(س) نشسته است، و آرام آرام، اشک میریزد.
چه کند؟ غمی بزرگ بر دل دارد، همه هستی او در خاک آرمیده است.
بغضی نهفته در گلوی علی(ع) نشسته است، اشک بر گونه هایش جاری است. اکنون، دیگر او با چه کسی درد دل کند؟
گوش کن! علی(ع) دارد با یک نفر حرف میزند :
«ای پیامبر ! امانتی را که به من داده بودی به تو برگرداندم. به زودی دخترت به تو خواهد گفت که بعد از تو، این امّت، چقدر به ما ظلم و ستم نمودند. از فاطمه خود سؤل کن که مردم با ما چه کردند».(۱)
آری ، علی(ع)، امانت پیامبر را به او تحویل داده است. علی(ع) به یاد آن روزی افتاده است که پیامبر، دستِ فاطمه(س) را در دست او گذاشت و به او فرمود: «علی جان! این امانت من است» .(۲)
چه روزی بود آن روز! روزی که علی(ع) عروس خود را به خانهاش میآورد، آن روز پیامبر به علی(ع) گفت که فاطمه من، امانتِ من است، پاره تن من است.
اکنون آن سخن پیامبر در گوش علی(ع) طنین انداخته است. اشک در چشم علی(ع) نشسته است، به راستی اگر پیامبر از علی(ع) سؤل کند که علی جان! وقتی من این امانت را به تو سپردم، پهلویش شکسته نبود، بازویش کبود نبود؛ علی(ع) چه جوابی خواهد داد؟
همه ایستادهاند و به علی(ع) نگاه میکنند، علی(ع) دارد اشک میریزد. یک نفر بیاید زیر بازوهای علی(ع) را بگیرد و او را از کنار قبر فاطمه(س) بلند کند.
عبّاس (عموی پیامبر) جلو میآید، دست علی(ع) را میگیرد و او را بلند میکند.(۳)
علی(ع) آخرین سخنهای خود را با فاطمه(س) میگوید: «فاطمه جان! من میروم، امّا دلم پیش توست.
به خدا قسم! اگر از دشمنان، نگران نبودم کنار قبر تو میماندم و از اینجا نمیرفتم و همواره به گریه میپرداختم».(۴)
علی(ع) برمیخیزد و رو به آسمان میکند و میگوید: «بار خدایا، من از دختر پیامبر تو راضی هستم».(۵)
آنگاه مقداری آب روی قبر فاطمه(س) میریزد و از قبر فاطمه(س) جدا میشود.(۶)
پینوشتها:
۱. الأمالی للمفید ص 281
2. بحارالانوار، ج ۲۲، ص 484
۳. بحارالانوار، ج۷۹، ص 27
4. الأمالی للمفید ص 283
۵. الخصال، ص 588
6. مستدرکالوسائل، ج۲، ص337
برگرفته از کتاب
#فریاد_مهتاب
#مهدی_خدامیان_آرانی
#ویژه_نامه #فاطمیه