دعای شفای پهلوون + پادکست
اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد.
او شبها به زورخانه حاج حسن می رفت. حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار، عارفی وارسته بود.
او زورخانهای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت. ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی و معنوی شد.
حاج حسن، ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع میکرد. سپس حدیثی میگفت و ترجمه میکرد. بیشتر شب ها، ابراهیم را میفرستاد وسط گود، او هم در یک دور ورزش، معمولا یک سوره قرآن، دعای توسل و یا اشعاری در مورد اهل بیت میخواند و به این ترتیب به مرشد هم کمک میکرد.
از جمله کارهای مهم در این مجموعه این بود که؛ هر زمان ورزش بچهها به اذان مغرب میرسید، بچهها ورزش را قطع میکردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت میخواندند.
به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ایمان و اخلاق را در کنار ورزش به جوانها میآموخت.
فراموش نمیکنم، یکبار بچهها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظی بودند. یکباره مردی سراسیمه وارد شد! بچه خردسالی را نیز در بغل داشت...
با رنگی پریده و با صدایی لرزان گفت: حاج حسن کمکم کن. بچهام مریضه، دکترا جوابش کردند. داره از دستم میره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا کنید. تو رو خدا...
بعد شروع به گریه کرد.
ابراهیم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض کنید و بیائید توی گود. خودش هم آمد وسط گود.
آن شب ابراهیم در یک دور ورزش، دعای توسل را با بچهها زمزمه کرد. بعد هم از سوزدل برای آن کودک دعا کرد.آن مرد هم با بچهاش در گوشهای نشسته بود و گریه میکرد.
دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچهها روز جمعه ناهار دعوت شدید!
با تعجب پرسیدم: کجا !؟
گفت: بنده خدایی که با بچه مریض آمده بود، همان آقا دعوت کرده. الحمدلله مشکل بچهاش برطرف شده. دکتر هم گفته بچهات خوب شده. برای همین ناهار دعوت کرده.
برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم. مثل کسی که چیزی نشنیده، آماده رفتن میشد. اما من شک نداشتم، دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده.
کانال ما در شبکههای اجتماعی ایرانی
@book_reader