بارها میدیدم ابراهیم، با بچههایی که نه #ظاهر_مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند #رفیق میشد. آنها را جذب ورزش میکرد و به مرور به مسجد و هیئت میکشاند. یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش میگفت! اصلا چیزی از دین نمیدانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمیداد.
حتی میگفت: تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا #هیئت نرفتهام.
به ابراهیم گفتم: آقا ابرام اینها کی هستند دنبال خودت مییاری!؟
با تعجب پرسید: چطور، چی شده؟!
گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست.
حاج آقا داشت صحبت میکرد. از #مظلومیت امام حسین و کارهای #یزید میگفت. این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش میکرد. وقتی چراغها خاموش شد. به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحشهای ناجور به یزید میداد!!
ابراهیم داشت با تعجب گوش میکرد. یکدفعه زد زیر خنده...