در نهج البلاغه، بخش کلمات قصار، آمده است که شخصى آمد خدمت امیر المؤمنین على (ع) و زبان به ذمّ دنیا گشود که دنیا چنین است و دنیا چنان، دنیا انسان را فریب مىدهد، دنیا انسان را فاسد مىکند، دنیا دغل باز و جنایتکار است، و از این قبیل سخنان.
این مرد شنیده بود که بزرگان، دنیا را مذمّت مىکنند، خیال کرده بود مقصود از مذمّت دنیا مذمّت واقعیّت این جهان است، مقصود این است که جهان فى حدّ ذاته بد است، نمىدانست که آنچه بد است دنیاپرستى است، آنچه بد است دید کوتاه و خواست محدود است که با انسان و سعادت انسان ناسازگار است.